بهساي كوچك من وقتي كه نوزاد بود
عروسك قشنگ من، قرمز پوشيده
تو رختخواب مخمل، آبي خوابيده
يه روز مامان رفته بازار، اونو خريده
قشنگتر از عروسكم ، هيچكس نديده
عروسك من، چشماتو وا كن
وقتي كه شب شد، اونوقت لالا كن
دختركم الان ساعت نزديك سه بعداز ظهره و مامان سركاره. دلم بدجوري هواتو كرده ولي خيالم راحته كه خونه ماماني هستي و اونجا بهت خوش مي گذره.
پدر بزرگ خوبم
هميشه مهربونه
وقتي كه پيشم باشه
برام كتاب مي خونه
مادر بزرگ نازم
خيلي برام عزيزه
هرچي غذا مي پزه
خوشمزه ولذيذه
وقتي با اونها باشم
غصه و غم ندارم
دنيا برام قشنگه
هيچ چيزي كم ندارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی