بهسا با نقاشي هاي روي صورتش
بهسا جون جمعه با مامان و بابا اميرحسين رفته بود رستوران شادي بچه ها.آخه اين رستوران تازه براي ني ني ها باز شده و اونجا براي بچه ها موزيك ميذارن و روي صورتاشون رو نقاشي مي كنن و كلي هم اسباب بازي داره كه بچه ها باهم بازي كنن و نقاشي هم مي تونن بكشن. خلاصه بهسا جون اون شب كلي چشم چشم دو ابرو خوند و نقاشي كشيد .بعد هم كه ديد خاله هه اونجا روي صورت بچه ها نقاشي مي كشه به خاله گفت برا من هم ماتيك بزن .آخه ني ني ما عاشقه رژ لبه و به عشق اينكه رو صورتش ماتيك بزنن تا اخر نشست تا خاله رو صورتش رو نقاشي كنه و مرتب هم مي گفت آينه بده تا خودشو تو اون نگاه كنه ولي بعدش تا نقاشي تموم شد يه دفعه بهسا جون دست كشيد روي چشماشو و همه نقاشي هاي روي چشمشمو خراب كرد. اولش مامان سعيده ناراحت شد ولي بعدش زود ناراحتيش تموم شد چون تا به دخمل مهربونم نگا كردم گفت مامان قهر نكن و اون وقت بود كه مامان دوباره عاشقش شد. خلاصه اون شب به بهساي ما خيلي خيلي خوش گذشت.